جدول جو
جدول جو

معنی شش گوشه - جستجوی لغت در جدول جو

شش گوشه
آنچه دارای شش ظلع یا شش زاویه باشد، مسدس
تصویری از شش گوشه
تصویر شش گوشه
فرهنگ فارسی عمید
شش گوشه(شَ / شِ شَ / شِ)
هرچیز که دارای شش زاویه باشد. (ناظم الاطباء) :
کرسی شش گوشه بهم درشکن
منبر نه پایه بهم درفکن.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شَ / شِ)
خانه ششم نرد که برای برگرفتن یک مهره از آن شش خال کعبتین باید. (یادداشت مؤلف). شش خان: امیر دو مهره در ششگاه داشت و احمد بدیهی دو مهره در یک گاه. (چهارمقاله). رجوع به شش خان و شش خانه شود
لغت نامه دهخدا
(هََ شَ / شِ)
هم جنس و همسایه. (برهان) :
بپرسیدش از دوستان کهن
که بودند هم گوشه و هم سخن.
فردوسی.
گاهی به نشیبی شده همگوشۀ ماهی
گاهی به فرازی شده برتر ز دوپیکر.
ناصرخسرو.
مگر نه مقرند دیوانت یکسر
که تو خر نه همگوشۀ بومعینی.
ناصرخسرو.
جز عرصۀ بزم گهرآگین تو گردون
همگوشه کجا یافت ره کاهکشان را؟
انوری
لغت نامه دهخدا
(نُ هْ شَ / شِ)
نه ضلعی. نه گوش
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ شَ / شِ)
جا یا چیزی که دارای یک کنج باشد. با زاویۀ واحد
لغت نامه دهخدا
(هََ شَ / شِ)
مثمن و آنچه دارای هشت گوشه باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ زَ /زِ)
منسوب به شش روز. در عرض شش روز، عبارت از عالم که از عرش تا فرش در شش روز ساخته شده است. (آنندراج) (غیاث اللغات) :
قبلۀ نه چرخ به کویت در است
عنبر شش روزه به مویت در است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سِ شَ / شِ)
گیاهی خاردار که اشترخار نیز گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
شش گوشه. (یادداشت مؤلف). رجوع به شش گوشه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ شَ / شِ)
دو سر کمان. دو شاخ کمان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از یک گوشه
تصویر یک گوشه
چیزی که دارای یک کنج باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم گوشه
تصویر هم گوشه
همسایه، مجاور، هم جنس، هم طبقه
فرهنگ لغت هوشیار
دارای هشت زاویه مثمن، کثیرالاضلاعی که دارای هشت ضلع وزاویه باشد، مثمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سه گوشه
تصویر سه گوشه
آن که دارای سه گوشه باشد دارای سه زاویه مثلث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم گوشه
تصویر هم گوشه
((هَ. ش))
هم ارز، هم قدر
فرهنگ فارسی معین
قسمتی از گوشت گوسفند، کسی که زود چاق شود
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در حوزه ی شهرستان سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
اضطراب، وسوسه
فرهنگ گویش مازندرانی